. چهار حکایت کوتاه 1- از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ گفت:آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند 2- پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند دختر گفت: پدرجان مگر خدایی که هدایت میکند با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟ 3- از حاتم پرسیدند بخشنده تر از خود دیده ای گفت:آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود یکی را شب برایم ذبح کرد از طعم جگرش تعریف کردم صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد گفتند تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم گفتند پس تو بخشنده تری گفت نه چون او هر چه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم 4- عارفی را گفتند : خداوند را چگونه میبینی؟! گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد اما دستم را میگیرد...
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید
اسفند 1394 دی 1394 مهر 1394 تير 1394 خرداد 1394 فروردين 1394 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 AuthorsLinks
وبلاگ دوست داشتنی تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جملات زیبا و آدرس joklands.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. SpecificLinkDump
اموزش سریع لغات انگلیسی
کاربران آنلاین: بازدیدها :
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
|