Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


جملات زیبا

پادشاه دختر زیبایی داشت وشرط گذاشته وگفته بود :که دخترم را به کسی میدهم که بتواند باشنا از استخر پر از تمساح من عبور کند  

جوانان بسیاری از دختر صرف نظر کردند 

وبسیاری هم در این راه کشته شدند 

تنها یک جوان مانده بود که ادعا میکرد که از شهری آمده که مردمش از هیچ قدرتی نمیترسند   

جوان شجاعانه به آب زد .

باتمساح ها جنگید وسالم از آب بیرون آمد 

پادشاه مبهوت شده بود و می خواست دست دخترش را به دست آن جوان بسپارد که او دستش را کشید وبه پادشاه گفت :دخت سهارت بی خوت من فقط اومدم بگم من بچه جیرفتم 





نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 3 مهر 1393برچسب:,ساعت6:45توسط فرشید ... | |