Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


جملات زیبا

نمی بخشمت به خاطر تمام خنده هایی که ازصورتم گرفتی...

به خاطر تمام غم هایی که برصورتم نشاندی...

نمی بخشمت به خاطردلی که برایم شکستی...

به خاطر احساسی که برایم پرپرکردی..

نمی بخشمت به خاطر زخمی که باخیالت بروجودم تاابدنشاندی...

+نوشته شده در یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:,ساعت15:22توسط فرشید ... | |

هی رفیق!!

من حتی شک دارم !!

وقتی مردم

برام مشکی بپوشی...

+نوشته شده در یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:,ساعت15:18توسط فرشید ... | |

مهم نیست بزرگ باشی یا کوچک!!

مهم این است که انقدر مرد باشی پای حرفت بایستی!!

وگر نه دهان هر نامردی بوی گند دوستت دارم میدهد!!

+نوشته شده در یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:,ساعت15:13توسط فرشید ... | |

ﺩﺭﺩﯾﻌﻨـﯽ :

ﺍﻣﺸﺒــﻢ ﻣﺜــﻞ ﺷﺒــﺎﯼ ﺩﯾﮕـﻪ

ﺭﻭ ﺗﺨﺘﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸـــﯽ

ﺁﻫﻨﮕــــ ﺑــﺰﺍﺭﯼ ﻭ ﺑـﺎﺯﻡ ﻓﮑــﺮ ﮐﻨــﯽ

ﺑـﻪ ﺣﺮﻓﺎﯾـــﯽ ﮐــﻪ ﺑﺎﻫــﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾــم…

به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ خیلی همراهم بودی….

به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ حتی یه نگاهش برات یه دنیا ارزش داره…

به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ چقدر باهم دعوا کردیم و آشتی کردیم…

به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ کلی حرف توی دلت میمونه و نمیتونی بهش بگی…

ﺑﻪ ﺍﯾﻨـﮑـﻪ….

لعنت به ﺍﯾﻨـﮑـﻪ ها….

ﻭ ﻣﺜـــﻞ ﻫﻤﯿﺸــﻪ ﭼﺸﻤــﺎﺕ بایــد ﺗﻘﺎﺻـــ ﭘﺲ ﺑـــﺪن…

 

+نوشته شده در شنبه 8 شهريور 1393برچسب:,ساعت2:14توسط فرشید ... | |

+نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت5:27توسط فرشید ... | |

 

ون مردایـــــــی که با یـــه نــــه گفتنشون

میفهمـــــی که دیگــــه نبایــــــد اصـــــرار کنــی

اونــــی که قبل از مهمونــــــی بایــــد لباستـــــو

نشـــــون بــــــدی تا تاییـــــدش کنــــــه

اونـــی که وقتی بهتــــ اخـــــــم میکنه

باید شالتــــــــو بکشـــــی جلــــــــو

اونـــــی که وقتــــــی میخــــــــوای از پیشش بــــری

دست میکشه رو لبتـــــ و میگـــــــــه

کمـــــــرنگ کــــــن اون رژتـــــــو

اونــــــــــی که وقتــــــــی تــوی یه جمعید از بغلتــــ تکـــــــون نمیخــــوره

اونـــــی که تـــــوی سرمــــــــا یـــــــخ میـــــــزنــــــــه 

ولی وایمیسه ســـــــر کوچــــه تا تـــــو بــــری توی خونـــــــــه

اونـــی که اگه بخوای اشتباه کنـــی پیش خـــــودت میگــــــی

اگه بفهمـــــــــه میکشتم

اونی که خنــــــــده و شیطونیــــــــــاش فقط و فقط مــــــــــال خــــــــــودتــــــــه

و اخمش مــــــال بقیــــــــــــه

به این میگــــــــن 

مــــــــــــــــــــــــــرد

 

+نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت5:19توسط فرشید ... | |

+نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت5:13توسط فرشید ... | |

+نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت5:6توسط فرشید ... | |

+نوشته شده در چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:,ساعت4:49توسط فرشید ... | |

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه ببخشید ک ی دو هفته ای هست ب وبلاگم سر نزدم در جریان هستید ک ج مشکلی برام پیش اومده  انشا ا... مشکلم ب طرف شد حتما مطالب خوبی میذارم. بخدا دلم برا وبلاگ و کامنتا خیلی تنگ شده ولی،چکار کنم دسترسی ب اینترنت ندارم امشب ب سختی ب اینترنت وصل شدم... خیلی خیلی دوستتون دارم قربان رفیقای با معرفت چون شما... 

+نوشته شده در چهار شنبه 28 مرداد 1393برچسب:,ساعت23:59توسط فرشید ... | |

 
 
الف،ب،پ،ت،ث،ج،چ،ح،خ،د،ذ،ر،ز،ژ،س،ش،ص،ض،ط،ظ،ع،غ،ف،ق،ک،گ،ل،م،ن،و،ه،ی

یاد اول دبستان افتادین؟درسته...

 

سال اول ابتدایی که بودیم معلم مهربونمون،حروف الفبا رو به ما یاد

 

داد،فقط چندتا حروف ساده رو...

 

ولی...ای کاش که یاد نمی داد!

 

شماها به سادگی این حروف نگاه نکنید،یه کلمه هایی میشه باهاشون

ساخت...!!!

ولی حرف من این نیست،حرف من اینه که معلم ما این حروف رو با تمام

 

عشق و علاقه به ما آموخت...

 

پس چرا بعضی از ما به جای اینکه از این حروف،کلمه های زیبایی

 

بسازیم،هر حرف زشت و ناپسندی رو که دوست داریم به زبون میاریم؟؟؟

 

 

آخه چراااااااااااا؟

+نوشته شده در جمعه 24 مرداد 1393برچسب:,ساعت11:38توسط فرشید ... | |

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

+نوشته شده در جمعه 24 مرداد 1393برچسب:,ساعت11:34توسط فرشید ... | |

 

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم

 
قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

*

وقتیکه 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم

سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از

این که منو از دست بدی وحشت داشتی

*
 
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی..پیشونیم رو بوسیدی و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

*

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه

راستی راستی دوستم داری

.بعد از کارت زود بیا خونه

*
وقتی40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان

وقت اینه که بری

تو درسهابه بچه مون کمک کنی

*

وقتیکه 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارمتو همونجور که

 
بافتنی می بافتی

بهم نکاه کردی و خندیدی

*

وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند

 
زدی...

*

وقتیکه 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی

صندلی راحتیموننشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50

سال پیش برای من نوشته بودیرو می خوندم و دستامون تو دست هم
 
بود


*
وقتیکه 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری



به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

چون زمانی که از دستش بدی

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی


اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

+نوشته شده در جمعه 24 مرداد 1393برچسب:,ساعت11:9توسط فرشید ... | |

آدمک آخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد ؛

شوخی کاغذی ماست بخند

آدمک خر نشوی گریه کنی ؛

کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی؛

به خدا مثل تو تنهاست بخند...

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 مرداد 1393برچسب:,ساعت21:19توسط فرشید ... | |

صفحه قبل 1 ... 14 15 16 17 18 ... 28 صفحه بعد